گاهِ فروریختن (روایتی از زمین لرزه مهیب لار)
دوازده ساله ام. حوالی چهار بعد از ظهر است. گرمای بهار تابستانی شهر هنوز به اوج نرسیده است. در حال گوش دادن و خواندن قرآن با بچه های دیگر روی تالار مکتب خانه ایم. دخترکی که کنارم نشسته، بد می خواند و عتاب آموزگار مکتب، فاطمه خانم را می شنود.
1404/02/05